جدول جو
جدول جو

معنی آب تاختن - جستجوی لغت در جدول جو

آب تاختن
شاش کردن، ادرار کردن، پیشاب ریختن
آب افکندن، آب انداختن، برای مثال ز قلب آن چنان سوی دشمن بتاخت / که از هیبتش شیر نر آب تاخت (رودکی - ۵۴۱)
تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
فرهنگ فارسی عمید
آب تاختن
(مُ بِ)
میختن. میزیدن. (صحاح الفرس) :
ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت
که از هیبتش شیر نر آب تاخت.
رودکی.
و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
آب تاختن
ادرار یا شاش کردن
تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
آب تاختن
((تَ))
ادرار کردن، شاشیدن
تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لَ)
روان شدن. جاری گشتن:
چنین تاش دو دیده بگداختی
ز مژگان برخساره برتاختی.
اسدی (گرشاسب نامه).
چو دیدندش از جای برتاختند
زپیرامنش جنگ برساختند.
اسدی (گرشاسب نامه).
، نوار مانندی که از کرباس و غیره دوزند و بر گهوارۀ اطفال نصب کنند وطفل را بدان در گهواره بندند. (برهان) (ناظم الاطباء). بربند. رجوع به بربند شود، مرغ ماهیخوار که بوتیمار نیز گویند، نوعی از پارچۀ کم رنگ. (ناظم الاطباء) ، نوعی از پارچۀ کم عرض. (برهان) :
صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتنگ
کلی و کلفتن و سالو و روسی انصار.
نظام قاری (دیوان ص 15).
صوف بنگر که سجیف قدک و برتنگ است
شاه پیوند بامثال سپه کرد نکرد.
نظام قاری (دیوان ص 59).
بزاز رخت تا تومرنجی ز بیش و کم
برتنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ.
نظام قاری (دیوان ص 89).
حال برتنگی بگفتم شمه ای
جستمش سررشته ای ز آغاز کار.
نظام قاری (دیوان ص 29)
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ تَ)
خر دوانیدن. خر را با دویدن بحرکت درآوردن:
چه تازی خر به پیش تازی اسپان
گرفتاری بجهل اندر، گرفتار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ کَ دَ)
صحبت در شب. (فرهنگ نظام). صحبت داشتن با کسی در شب. (بهار عجم) :
سواد شب خون چو از تاختن
برآسود آمد به شب ساختن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برتاختن
تصویر برتاختن
روان شدن، جاری گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبتاخت
تصویر آبتاخت
فشار آب نیروی آب، پیشاب ادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب تاختن
تصویر اسب تاختن
اسب را به شتاب حرکت دادن راندن اسب با تندی و شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
گودالی که برای آبهای مستعمل مانند آب حمام و مطبخ کنده باشند، مستراح مبرز، ظرفی که از آن آب ریزند آفتابه، دلو (آبکش)، سرازیریهایی که آب آنها برودی میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بشکل گلوله های کوچک در آوردن، دارویی را بصورت حب در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب ساختن
تصویر شب ساختن
شب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتاختن
تصویر برتاختن
((~. تَ))
روا شدن، روا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب ریختن
تصویر آب ریختن
((تَ))
داخل کردن آب در ظرفی، ادرار کردن، پیشاب ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب تاخت
تصویر آب تاخت
فشار آب، نیروی آب، پیشاب، ادرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب باختن
تصویر آب باختن
((تَ))
از دست دادن شکوه و هیبت
فرهنگ فارسی معین
اگر آب پاک بر وی ریخت، دلیل کند که از آن کس خیر و منفعت بدو رسد. واگر آب تیره بود به عکی این است - حضرت دانیال
آب را بر روی زمین ریختن: اشتباه - لوک اویتنهاو
اگر بر زمین آب ریخته شود و جمع شده باشد بطوری که بدون آلودگی پا نتوانید از آن عبور کنید نشان آن است که در کاری ناخواسته وارد می شوید. اگر در حالت خواب اکراه داشتید و نمی خواستید از آن محل آب گرفته بگذرید کاری پیش می آید که مطلوب شما نیست و دست و پاگیر است ولی اگر با اشتیاق خواستید از آنجا بگذرید کاری سرگرم کننده سر راهتان قرار می گیرد که در پایان بی ضرر یا کم ضرر است - منوچهر مطیعی تهرانی
اگر بیند که در خانه که اندر آن آب ریخته بود داخل شد، دلیل کند که غمگین و متفکر گردد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
به آب بستن یا آب تخت کردن زمین برای نشان برنج تخت چوبی برای
فرهنگ گویش مازندرانی
تاختن، تازیدن
فرهنگ گویش مازندرانی